غم گینم ...
همانند دلقکی ک روی صفحه چشمش ب عشقش اوفتاد ک با معشوقش ب او میخندیدند...!
غم گینم ...
همانند دلقکی ک روی صفحه چشمش ب عشقش اوفتاد ک با معشوقش ب او میخندیدند...!
باد ک می وزد …
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ،
هم آسیاب بادی تصمیم با تو است . . .
وقتی پایت خواب می رود
نمی توانی درست راه بروی
لنگ می زنی!
وقتی قلبت خواب می رود
نمی توانی درست فکر کنی
عاشق می شوی . . .♥♥♥♥
تو دور از حسّي، حيــــــــــفــ من ميشم اســـــطوره.......
مي خواهم گياه خوار شوم از دستت....
بس که مرا خر فرض کردي!!!
آب نريختـــــم که برگردي
آب ريختـــــم تـــا پاک شود
هر چه رد پاي توست .....
از زنـــدگي ام...!
جدیداً با دیوار حرف می زنم!!!
میدونی...
از شخصیتش خوشم اومده
یه جورایی محکمه...
ثابته...
آرومه
تویى که میگى: دیگه مثل من پیدا نمیکنى!
واقعا فکر میکنى بعد از تو،
دنبال یکى مثل تو میگردم؟!
از امشب
تا زمانی نا معلوم
تمـــــام عاشقانه های من
ب دست فراموشی سپرده میشود....
בلَمـ تآبـ میخوآهـَב وَ یڪ هُل مُحڪَمـ
تـآ هـُـرے بریــزَב پـآییـن !!!
هـَر چـہ رآ בر خوُבش تَلَنبــآر ڪَرבه ...
غریبه، نمیدانم گنجشک ها ک انقدر شبیه هم اند چطورهم دیگر را میشناسند
نمیدانم چقدر شبیه من هست ک تو دیگر مرا نمیشناسی
صبرت ک تموم شد نرو!!!
معرفت تازه از اینجا شروع میشه
راست یا دروغ مهم نیست
تو فقط با من حرف بزن
چشمانت زیر نویس میکند
پیاده آمده ام
بی چارپا و چراغ
بی آب و آینه
بی نان و نوازشی حتی
تنها کوله یی کهنه و کتابی کال
و دلی که سوختن شمع نمی داند
کوله بارم
پر از گریه های فروغ است
پر از دشتهای بی آهو
پر از صدای سرایدار همسایه
که سرفه های سرخ سل
از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند
پر از نگاه کودکانی
که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به خانه ی خواب نمی رساند
می دانم
کوله ام سنگین و دلم غمگین است
اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
نیامدم که بمانم
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش
تمام جاده های جهان را
به جستجوی نگاه تو آمده ام
پیاده
باور نمی کنی ؟
پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من
حالا بگو
در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟
گاهی باید بی رحم بود...
نه بادوست
نه با دشمن
بلکه با خودت!!
وچه بزرگت میکند
ان سیلی ک خودت میخوابانی بر صورتت
اصلا قبول حرف شما
من روانی ام
من رعد برق و زلزله ام
ناگهانی ام ا
ین بیت های تلخ نفس گیر شعله خیز داغ شماست
ک خیمه زده بر جوانی ام
دستم به آرزوهایم نمی رسد
دوباره سیب بچین حوا...
من "خسته ام "
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.
میخواهَمــــ سوار یِک تـآب شومـــــــ
بعد کهـ اوج گِرِفتـــــ
خودَمو پرتــــ کُنـــَم اَز روش
آره دیووونِگیهـ
وَلی این دیوونِگی رو دوس دارَمــــــ ...
تقصیر من و این قلب لعنتی نیست
میخواستی اینقدر خوب نباشی
عشق چیست؟
جز ایــن که زن همدمی باشد برای مرد
و مرد تکیهـ گاهی برای زن؟!!
یعنی فهمـ و اجرای این نیـــم خط اینقدر سخته ک همهـ تنهاییمـ؟
روزها دارند خودشان را با زحمت عبور می دهند از میان تقویم دیواری خانه . هنوز اوایل هفته تمام نشده آخر هفته سر زده طوری سروکله اش پیدا می شود که متحیر می مانم و شگفت زده از گذشت ایام.
بی خیال شده ایم و روزگار هم به بی خیالیمان می خندد . به گمانم با شیطنت عقربه های زمان را هم دست کاری می کند و چند ساعت آن را جلو تر می کشد!
این روزها نیلوفر های خوشرنگ باغچه گل داده اند. دقیقه های بی حوصلگی ام را با نگاه کردن به آنها می گذرانم. چقدر زیبا هستند گلبرگهای لطیفشان ! لبهایم ناخود آگاه هوس می کند بوسه بزند بر آنها... تصورم این است که به یاد خدا و آفریده های بی نظیرش سجده بر خاک مستحب است!
پنجره را باز می کنم اما ُهرم گرما همراه با نسیمی خودش را از پرده های توری عبور می دهد و می خورد به صورتم.
آه که چقدر بی طاقت شده ام این روزها....
حــــالم خوب است،
هنوز خواب می بینم ابری می آید
و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند
تابســــتان که بیاید نمی دانم چند ساله می شومـ
اما صدای غریبی مرتــب می خوانَدم :
تو کی خواهی مرد!؟
به کوری چشم کلاغ؛ عقابها هرگز نمی میرند .
مهمـ نیست !
تو که آن بید لب حـــوض را به خاطر داری !
همین امروز غروبـــ
برایش دو شعر از نیما خواندمـــ
او همـ خمـ شد بر آب و گفت :
گیسوانم را مثل «ری را» بباف.
"سید علی صالحی"
انگشت فقط جای یک حلقه دارد دلت را دست ب دست میکنی برای چه؟!!
دلم که برایت تنگ میشود...
رو میکنم به کاکتوس کنار تاقچه...
کاکتوس به نظرم شکل توست...
بامزه و وحشتناک
با همان تیغ ها
کمی احساساتم را می خراشد...
ولی من میخندم
בلَـــمْ پُـــرْ اَزْ حَــرْفـــْهــآييســـْـتْ كـــه
هيچْــكَــسْ حـآضِــرْ بــه گــوشْـ دادَنَــشْ نيســـْتْ
جُـــزْ
בفْتَـ ــ ــرِ خــ ــ ــآطــِرآتَـ ــ ــمْ
با تو قهرمـــــــ و هیچــ مانعیـــــــ برایـــ آشتیــــــ کردنـــــــ
نیستــــــــــ .
عجیبـــــــــ استــــــــــــ ... هردو میخواهیمـــــــــ قهر بمانیم
واینــــــــــــ بد خواهی هایـــــــ مشترکمانـــــــــــ نشانــــــــــ
می دهــــــد : هنوز امیدیـــــــــ هـــ ـ ـ ـ ـســـــــتـــــــــ!!!!!
همهـ چي خوبهـ !!!
شكايتي ندارمـ
برخلافـ هميشهـ ...
عجيبـ نيستـ ؟!!
منـ دارمـ
كمـ كمـ اهدافمو
پيدا مي كنمـ ...
منـ تو اينـ دو هفتهـ
تصميمايـ مهمي گرفتمـ!!!
دارم بهـ علاقهـ هامـ
پي مي برمـ !!!
منـ دارمـ دوستايـ خوبي
پيدا مي كنمـ اما
هيچـ كي نمي تونهـ
جاي دوستاي قديمي رو بگيرهـ...
زهــرا ...
فاطمهـ...
الهامـ...
مريمـ...و....
خدا از اونـ بالاها از اونـ جایی کهـ دارهـ منو نگاهـ می کنهـ ...
بیاد پایینــــ ... منو بغلـــ کنهـ و بگهـ :
تــــو بهترینی!
اونـ وقتــــ منـ یهـ امید تازهـ می گیرمـ ... و همهـ چی درسـ میشهـ !
خدایــــ ـــا عاشقتمـ !!!
هیچـ کی مثلـ تو نمیشهـ !!!
همیشه
به انتهای گریه که می رسم
صدای ساده ی فروغ از نهایت شب را می شنوم
صدای غروب غزال ها را
صدای بوق بوق نبودن تو را پشت در تلفن
آرام تر که شدم شعری از دفتر دریا می خوانم
و به انعکاس صدایم در آیینه ی اتاق
خیره میشوم
در برودت این همه حیرت
کجا مانده ای آخر ؟!!!
چه خوب است که این کلمهها
ارث پدری کسی نیست
و با آنها میتوان
دنیاهای دور دیگری ساخت.
.
میتوان دست بادبادکی را گرفت وتا روزهای روشن کودکی دوید..
چه خوب است که میتوان قایقی نوشت و به پشت دریاها رفت..
من سخاوت را از پدرم به ارث بردهام میتوان برای هر آدم شعری نوشت و
نیمهشب به خواباش بُرد..
میتوان آنقدر با کلمات بازی کرد تا خوابات ببرد
به خواب آدمهایی که با کلمات خوشبخت شدهاند..
شايد حقــ انتخابــــ داشتهـ باشي
وقتي كهـ قلابـــ انداختهـ اند
اما گاهي مجبوري بهـ مــُـردن
وقتي توري در آبـــ استــــ .
________________________
+ آدمـ ريشهـ داشتهـ باشهـ
ريشـ كهـ چيزي نيستـــ
✔حرفے براے گفتنــ نیستـــ اما دلمـ یکـــ مخاطبــــ می خواهـــد !
نهـ هر مخاطبے ! یکـــ مخاطبـــ کهـ خاصـــ باشد براے منـ ... براے دلمـ ...
مے خواهمـ بهـ چشمــ هایشـ نگاهـ کنمـ و او از دلمــ باخبـــر شود...
زن رو بايد بغل کرد و بي دليل بوسيد
حتي وقتي آرايش نداره
موهاي دست و پاش يه کم در اومده
دو روز وقت نکرده ابروهاشو برداره
موهاشو برات براشينگ نکرده
پيژامه ت رو پوشيده
و خودشو گوله کرده تو تخت
تو جاي خاليِ تو که هنوز گرماي تنتو داره
که سرشو فرو کرده تو بالشت
که بوي تنتو -نه ادکلنت- بوي تنتو با لذت
با هر نفسش بکشه توي ريه هاش
زن رو بايد بغل کرد و تو بغل نگه داشت
و با همه شلختگي ظاهريش عاشقونه بوسش کرد
تا احساس امنيت کنه که مردش همه جوره دوسش داره...
تعداد صفحات : 6