وقتی زنی که دوسش داره
عصبانیه ,
ناراحته ,
میخواد داد بزنه
وایسه روبروش بگه :
تو چشام نیگا کن ,
بهت میگم تو چشام نیگا کن
حالا داد بزن ,
بگو از چی ناراحتی
بعد اون داد بزنه ,
گله کنه ,
فریاد بکشه ,
گریه کنه
نَه اَنگيزه اى بَراى خواب...
نَه اَنگيزه اى بَراى بيدارى...
آيا مَن زِنده ام؟
می شود...
معصومیت را برهنه حفظ کردن
نجابت را جدا از پارچه ها یافتن
وحتی زن بودن و هراس از ریختن آبرو نداشتن!
می شود ای مرد اگر...
چشمان تو حجاب انسانیت شان را رعایت کنند!
وقتی با او
باران را قدم می زنی
لحظه ای چطرت را
آنطرف تر بگیر
تا بفهمی
چگونه دوستت دارم....
فریاد بی صدا
من آنقدر با تو بوده ام
که از بودن با دیگران سردم می شود
سردم می شود
فریاد بی صدا
ثانيه هاي من بدون تو با نگاههاي سردت به شلاق درد عادت كرده است
كاش غرورت كمي زلال تر بود
كاش مي فهميدي دريا از وحدت قطره ها دريا مي شود
اما افسوس كه نه مي فهمي نه تلاش مي كني
و ثانيه ها همچنان در گذرند
احمد شاملو
بیزارم از تمام سه نقطه های ناپدید
این حرفهای گم از انحنای دید
بیزارم از خودم، دلم، خیال تو
قلبی که با وجود تو در سینه ام تپید
بیزارم از لب سرخ و چشم مست تو
چشمی که در وجود من این عشق را ندید
بیزارم از تلف سال های زندگی
عمری که غم فروخت و شادیم خرید
بیزارم از تمام گذشته، تمام حال
بیزارتر من از ماضی بعید
بیزارم از خودم، دلم، این سوال بی جواب
عشقی چرا چنین خدا در من آفرید؟
بیزارم از عذاب گناه و اینبار قلب من
باید که داده شود غسل در اسید
احسان نصری
باورت خواهد شد
که از این تنهایی
چه بلایی به سر ما آید
باورت خواهد شد
که از این بی تابی
چه تبی بر تن ما می آید
زیاد خوب نباش؛
زیاد دم دست هم نباش؛
زیاد که خوب باشی، دل آدم ها را می زنی؛
آدم ها این روزها، عجیب به خوبی؛
به شیرینی، آلرژی پیدا کرده اند؛
زیاد که باشی، زیــــــــــادی می شوی ...
دلتنگم ؛ مثل ماه
که بدون نیمه اش هر شب لاغرتر می شود . . .
عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد
لیلی و مجنون قصه ی شیرین تری دارد
برای کسی که گوش هایش را گرفته فریاد من چیزی شبیه شکلک در آوردن است...!
برآمدگی گونه هایتتوان آن را دارد که امید رفته را باز گرداند
گاه..
قوسی کوچک،میتواند معماری بنایی را نجات دهد...
نعره هیچ شیری خانه های چوبی را خراب نمیکند..
من از سکوت موریانه میترسم...!
مدتهاست نه به آمدن کسی دلخوشم،
نه از رفتن کسی دلگیرم..
بی کسی هم عالمی دارد...!
باید کمک کنی کمرم را کسته اند
بالم نمیدهند،پرم را شکسته اند
حتی مرا نشان خودم هم نمدهند
آیینه های دور وبرم را شکسته ند
حالاتو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ حرف مفت سرم را شکسته اند
میخانه بی خواب
کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم
مدتی بی بهار طی بکنم دوسه پاییز دربه در بشوم
خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیر بعید زندگی ام
دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم
یک نفر در غبار سرگردان یک نفر مثل برگ در طوفان
می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم
حرفهای قشنگ پشت سرم آرزوهای مادر و پدرم
حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم
پدرم گفت دوستت دارم پس دعا میکنم پدر نشوی
مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم
داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است
نیستم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم
دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست
گاه گاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم
مهدی فرجی
باشد پرنده! كوچ بكن سمت خانه ات
هر چند سخت مي گذرد با بهانه ات
آن جا اميدوارم از آواز پر شوي
موسيقي و غزل بشود آب و دانه ات
خوش بگذرد طراوت ييلاق و بشكفد
در چشم برفگير اهالي جوانه ات
حالا برو به خاطر آسوده، در دلم
تا بازگشت، جاي كسي نيست لانه ات
شوق پر کشيدن است در سرم قبول کن
دل شکسته ام اگر نمی پرم قبول کن
اينکه دور دور باشم از تو نبينمت
جا نمی شود به حجم باورم قبول کن
گاه پر زدن در آسمان شعرهات را
از من - از منی که يک کبوترم قبول کن
در اطاق رازهای تو سرک نمی کشم
بيش از آنچه خواستی نمی پرم قبول کن
قدر يک قفس که خلوتت بهم نمی خورد
گاه نامه می برم - مياورم - قبول کن
پاکم آنقدر که آسمان صاف تيرماه
با تو چشم پاک يک برادرم - قبول کن
هی نگو که عشقمان جداست شعرمان جداست
بی تو من نه عاشقم نه شاعرم قبول کن
آب ...
وقتی آب اين قدر گذشته از سرم
من نمی توانم از تو بگذرم قبول کن
از تو عبور میکنم فقط نگاه میکنی
من اشتباه میکنم تو هم گناه میکنی
ازم عبور میکنی ببین سقوط میکنم
به من نگاه کن بزن فقط سکوت میکنم
از تو عبور میکنم فقط نگاه میکنی
من اشتباه میکنم تو هم گناه میکنی
به من نگاه کن نترس، من به تو مبتلا شدم
به موج میزنم ببین چه ساحلا خدا شدم
مرا نگاه میکنی بغض زمانه میشوم
به من گلایه میکنی غرق بهانه میشوم
از توعبور میکنم فقط سکوت میکنی
توبا سکوت ساده ات قصد هبوط میکنی
ب من نگاه کن بگو چرا سکوت میکنی؟
به اوج رفته ای چرا میل سقوط میکنی
پاییز رو هرگز نمی بخشم ، این روز ها تقصیر بارونه
شاعر شدم با گریه از دیروز ، با خنده می شم باز دیوونه
پاییز رو هرگز نمی بخشم ، خوابت رو می بینم پریشونی
باید تموم شه فصل خیس و زرد ، نفرین به این خواب زمستونی
می بینمت هر سال تو پاییز ، می سازمت از کوه و از دریا
لعنت به این پاییز پی در پی ، لعنت به تکراری ترین رؤیا
پاییز چند روزی می شه رفته ، می بخشمت طاقت نمی یارم
می بخشمت از ساعت لبخند تا لحظه های دوستت دارم
فردا هوا تلخ و گسه حتماً ، دارم تو رو گم می کنم کم کم
من انتقام از تو نمی گیرم ، پاییز رو هرگز نمی بخشم...
ثابتی
بايد ديوونگيهامو ببخشي / نگاه سرد چشمامو ببخشي
مي دونم گاهي حرفام خيلي تلخه / بگو مي توني حرفامو ببخشي
بايد گاهي توچشمام خيره شي تا / ببيني تا چه حد غمگين وخسته ام
نمي دونم دخيل دلخوشيمو / به چشماي کدوم آيينه بستم
يه دنيا خاطره تو کوله بارم / منو از زندگي مأيوس کرده
شباي بي چراغ زندگيمو/ پر از تنهايي و کابوس کرده
تو نور روشن روزاي بعدي / همون روزايي که آيينه وارن
همون روزاي خوشرنگ دل انگيز/ که تو آغوششون پروانه دارن
تو مي توني منو آشتي بدي با / شباي روشن ستاره بازي
تو مي توني کنار من بموني / تو مي توني منو از نو بسازي
تو مي توني با يه لبخند شيرين / بديهاي منو آسون ببخشي
مي توني به کوير خشک قلبم / تو به آهستگي بارون ببخشي
مریم اسدی
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
آینه ی اتاقت را
با آینه ی اتاقم عوض می کنی؟!
این که فقط
مرا نشان می دهد!!
حالم خوب است... اما
دلم دلتنگ ِآن روزهایی شده که
می توانستم از ته دل بخندم...!
دلواپسی من از نیامدنت نیست ،
می ترسم درپس این دل دل زدن ها بیایی و من نخواهمت...
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...
هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم...
هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...
هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره
روزگـــار ےِ شده کـِه بَعضیاکنارפֿیابون می ایستن تا ماشینــﮯ واسَشون بوق بزَنـﮧ و..
روزگـــار ےِ شده که مَــرد تونبودِهَمسَــرش ، باבیگری هـَـم خواب میشِه...
روزگـــار ےِ شده که בפֿترا وپسرامون واسِــه دوست شـُدن،شرط رو شــارژ و رابطِه ی جنســﮯ میدونن..
روزگـــار ےِ که زنِ 30سالـﮧ وَقتــﮯ داره یاپسرکوچیکش ازعَرض פֿیابون رَב میشِه به آقایون آمارمیـבه...
روزگـــار ےِ که هَمخوابــﮯ باجنس مخالف طَبیعــﮯ...فاحِشِگــﮯ عاבت...و لِذّت برבن ،پولــﮯ شدِه..
روزگـــار ےِ که پیرمَرבهــا ازجوونهــابدتر نگــاه به اَنــدام בُخــترایِ جوون میکُنَن..
خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری ...
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !!
و من ...
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که ...
تعداد صفحات : 6