בلَمـ تآبـ میخوآهـَב وَ یڪ هُل مُحڪَمـ
تـآ هـُـرے بریــزَב پـآییـن !!!
هـَر چـہ رآ בر خوُבش تَلَنبــآر ڪَرבه ...
בلَمـ تآبـ میخوآهـَב وَ یڪ هُل مُحڪَمـ
تـآ هـُـرے بریــزَב پـآییـن !!!
هـَر چـہ رآ בر خوُבش تَلَنبــآر ڪَرבه ...
غریبه، نمیدانم گنجشک ها ک انقدر شبیه هم اند چطورهم دیگر را میشناسند
نمیدانم چقدر شبیه من هست ک تو دیگر مرا نمیشناسی
صبرت ک تموم شد نرو!!!
معرفت تازه از اینجا شروع میشه
راست یا دروغ مهم نیست
تو فقط با من حرف بزن
چشمانت زیر نویس میکند
پیاده آمده ام
بی چارپا و چراغ
بی آب و آینه
بی نان و نوازشی حتی
تنها کوله یی کهنه و کتابی کال
و دلی که سوختن شمع نمی داند
کوله بارم
پر از گریه های فروغ است
پر از دشتهای بی آهو
پر از صدای سرایدار همسایه
که سرفه های سرخ سل
از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند
پر از نگاه کودکانی
که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به خانه ی خواب نمی رساند
می دانم
کوله ام سنگین و دلم غمگین است
اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
نیامدم که بمانم
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش
تمام جاده های جهان را
به جستجوی نگاه تو آمده ام
پیاده
باور نمی کنی ؟
پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من
حالا بگو
در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟
گاهی باید بی رحم بود...
نه بادوست
نه با دشمن
بلکه با خودت!!
وچه بزرگت میکند
ان سیلی ک خودت میخوابانی بر صورتت
اصلا قبول حرف شما
من روانی ام
من رعد برق و زلزله ام
ناگهانی ام ا
ین بیت های تلخ نفس گیر شعله خیز داغ شماست
ک خیمه زده بر جوانی ام
دستم به آرزوهایم نمی رسد
دوباره سیب بچین حوا...
من "خسته ام "
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.
تعداد صفحات : 24