تنهایی زنی است لوند پشت پنجره
که گاهی لباس حریر سبز می پوشد
گاهی با لباس زرد شانه ریز می لرزاند
گاهی با لباس خواب سپید سردش می شود
از پنجره می خزد تا آغوشت
با تو ودکا می نوشد
با تو مست می کند
با تو می رقصد با تو می گرید
عنکبوتت میشود ریز ریز تار می تند
ریز ریز پروانه اش می شوی
با تو
و درتو
باتو
و درتو
شبی از همین شبها تو و تنهایی
از حافظه گذر فصلها
در پشت پنجره پاک می شوید