loading...
خلوت شب !
لیلی بازدید : 23 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (3)

همیشه

به انتهای گریه که می رسم

 

 

 

صدای ساده ی فروغ از نهایت شب را می شنوم

 

 

 

صدای غروب غزال ها را

 

 

 

صدای بوق بوق نبودن تو را پشت در تلفن

 

 

 

آرام تر که شدم شعری از دفتر دریا می خوانم

 

 

 

و به انعکاس صدایم در آیینه ی اتاق

 

 

 

خیره میشوم

 

 

 

در برودت این همه حیرت

 

 

 

کجا مانده ای آخر ؟!!!    

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط محمد در تاریخ 1392/01/17 و 8:04 دقیقه ارسال شده است

مـــــرور میكنمـــ‌ خـــاطراتــمانـــ را
امـــــــا مگر
كپـــی برابـــر اصــلــ میشود؟؟
دلــــم خودتــــــ را میــخواهـــد . . .

این نظر توسط محمد در تاریخ 1392/01/17 و 8:03 دقیقه ارسال شده است

شکلک سلام شکلک
درود بر یغما...خیلی زیبا بود...

این نظر توسط مصطفی در تاریخ 1392/01/16 و 11:43 دقیقه ارسال شده است

یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!


دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.


من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...


دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.


هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .


شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .


روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!


این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
مَن اِحساسَم را کُشتَم، پَس لُطفا اِحساس تعارُف نکُنید...!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 252
  • کل نظرات : 88
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 29
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 216
  • باردید دیروز : 17
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 305
  • بازدید ماه : 524
  • بازدید سال : 1,609
  • بازدید کلی : 5,943
  • کدهای اختصاصی

       

       

    AvaCode.88