loading...
خلوت شب !
لیلی بازدید : 14 دوشنبه 16 بهمن 1391 نظرات (0)

گیرم که آب آمد و از سر رویایم گذشت 
گیرم که در خلوت من و آئینه 
خبری از دوستت دارم تنهائی بود 
گیرم که برایت یک سبد خاطره شقایق و 
یادی از چشمان سیاه جا گذاشته ام 
گیرم که موج گیسوان مشکی ام طوفانی ات کرده است 
باید تمام شهر پر از حرف و حدیث من و قصه ام گردد 
باور نمی کنم برای دلتنگی من و شب چشمانم 
ستاره چیده ای ..... ! 
تو هم برایم دلتنگی ... تو هم بهانه میگیری 
اما خوب می دانم تو صبور تر از آنی که دلتنگ شوی 
می دانم دیگر به چشمان سیاهم خیره نمی شوی 
می دانم تو هم روزی خواهی نوشت .... چشم هایش .... ! 
اما چه زود دیر می شود 
بیا و حالا باورم کن 
حالا دوستم بدار من و چشمان سیاهم را 
نمی خواهم خاطره ای شوم 
محو و غرق تاریکی .................. 
می خواهم دوستت بدارم بی حرف و حدیث 
بپرستمت بی چون و چرا 
بیا و حدیث چشمانم را باور کن ... ! 

 

 

مصطفی...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
مَن اِحساسَم را کُشتَم، پَس لُطفا اِحساس تعارُف نکُنید...!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 252
  • کل نظرات : 88
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 137
  • باردید دیروز : 17
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 226
  • بازدید ماه : 445
  • بازدید سال : 1,530
  • بازدید کلی : 5,864
  • کدهای اختصاصی

       

       

    AvaCode.88