از جلوی چشمانش رد می شد؛
صدا ها برایش تکرار می شد؛
تکرار ها عذاب آور.
سرش درد می کرد؛
فکر می کرد؛
فکرش دردآورر بود؛
هوای گوشه ی چشمش شرجی بود؛
رطوبتش زیاد.
او،
بغضش را قورت داده بود
از جلوی چشمانش رد می شد؛
صدا ها برایش تکرار می شد؛
تکرار ها عذاب آور.
سرش درد می کرد؛
فکر می کرد؛
فکرش دردآورر بود؛
هوای گوشه ی چشمش شرجی بود؛
رطوبتش زیاد.
او،
بغضش را قورت داده بود